۱۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۶

اسیر لطف و گرفتار خشم و ناز توام
خراب یکنظر از چشم عشوه ساز توام

سرم بسدره و طوبی فرو نمی آید
که در مشاهده ی سرو سرفراز توام

ز مجلس می و ساقی بمسجد آمده ام
خراب زهد تو و کشته ی نماز توام

حکایت شب هجران ز حد گذشت ایدل
بگو که می کشد افسانه دراز توام

رخ نیاز نهادم بخاک مقدم او
بناز گفت که مستغنی از نیاز توام

چه جانگداز فغانی فسانه یی داری
بگو که سوخته ی حرف جانگداز توام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.