۱۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۶

ز شوق آنکه خواند نامه ام را آنچنان شادم
که در وقت نوشتن می رود نام خود از یادم

بخون دل نوشتم نامه و سویش روان کردم
بخواند یا نه باری من نیاز خود فرستادم

دلم بی اختیار از بخت جوید هر دم آزادی
مگر از بنده یادآور جایی سرو آزادم

ز یبماری چنان گشتم که گر عمرم امان بخشد
براهی افگنم خود را که سویت آورد با دم

بجان بندم میان شمع و از سر سوختن گیرم
بشکر آنکه در بزمت قبول خدمت افتادم

بنای صبر اگر محکم نباشد، در دل ویران
برد دور از سر کوی تو آب دیده بنیادم

دل من نامه ی در دست گر بگشایمش روزی
شود روشن فغانی موجب افغان و فریادم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.