۱۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۸

غمت خوردم که روزی با تو چون گل همنفس باشم
نه چون وقت گل آید در شمار خار و خس باشم

مرا از سوختن شد دولت پروانگی حاصل
چرا بیخود بشهد عیش مایل چون مگس باشم

مرا جذب عتابت می کشد در بزم وصل آخر
چه غم گرچند روزی از رقیبان باز پس باشم

ز ترک خویش چون عنقا توان شد در جهان پنهان
چرا در قید تن درمانده چون مرغ قفس باشم

ملامت می کند هر کس که می بیند مرا بیتو
بدین یک جان که من دارم اسیر چند کس باشم

درین آب و هوا مرغ دلم هرگز فرو ناید
مگر کز دانه ی خال تو در دام هوس باشم

اثر چون نیست در فریاد من شبهای تنهایی
فغانی تا بکی در ناله از فریاد رس باشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.