۱۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۵

بیخود شدم ز آمدنت باده چون کشم
کامی از آن عذار و لب ساده چون کشم

جانی که در ریاضت حاجت تمام سوخت
پیش تو ای مراد خدا داده چون کشم

من عاشقم که باد مرا عیش خوش حرام
می با شکر لبان پریزاده چون کشم

من در خور ملامت و در دم تو باده نوش
جامی که بهر من نشد آماده چون کشم

نخل مرا نه از گل مقصود بسته اند
بوی مراد از آن قد آزاده چون کشم

اکنون که گردنم چو فغانی ببندتست
بار سبو و منت سجاده چون کشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.