۱۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۴

ساقی خرابم از طرب دوش چون کنم
از دستت این شراب دگر نوش چون کنم

لب می گزی که زود چرا مست می شوی
ساغر تو می دهی، من مدهوش چون کنم

گویند جامه می دری و آه می کشی
با این سهی قدان قباپوش چون کنم

دانم که هست از تو مرادم خیال خام
این آرزو نایستد از جوش چون کنم

دل گوید این فسانه مرا اختیار نیست
خود را ز گفتگوی تو خاموش چون کنم

دشنام می دهی که مجو وصل و صبر کن
تلخست ترک من سخنت، گوش چون کنم

روز از غمت زیاد برم محنت خمار
این بزم چون بهشت، فراموش چون کنم

صدره سرم بخاک عدم دادی و هنوز
سوزم، که با تو دست در آغوش چون کنم

تاب دلم نماند فغانی و آن حریف
کاکل نمی کند ز سر دوش چون کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.