۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۹

شبی که در نظر آن طره ی خمیده کشم
هزار بار بجان بوسم و بدیده کشم

مرا که غنچه ی وصل از دعای صبح شکفت
چگونه منت گلهای نو دمیده کشم

نیافت خاطرم آرام تا ز بوی گلی
درین چمن نفسی چند آرمیده کشم

مرا که میچکد از دیده خون دل بچه رو
ز دست ساقی گلرخ می چکیده کشم

نچیده از چمن وصل غیر خار و هنوز
هزار درد دل از هر گل نچیده کشم

جریده می روم این راهرا و نزدیکست
که خط نسخ بمضمون این جریده کشم

بجز دهان تو کز هیچ، آفریده خدا
عجب که سرزنش از هیچ آفریده کشم

دلم رمیده فغانی کجاست همنفسی
که ناله یی بمراد دل رمیده کشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.