۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۶

چنین تا کی بحسرت سوی آن گلپیرهن بینم
در آتش گردم و از دور سوی آن بدن بینم

گلش نشکفته، می لرزید جانم، چون بود اکنون
که مست و پیرهن چاکش بگلگشت چمن بینم

چه بر جانم رود چون بگذرد با تای پیراهن
بهر باری که چاک دامن آن سیمتن بینم

چو وقت آید که بینم یکنظر آن شکل آشفته
برد آیینه پیش روی و نگذارد که من بینم

فغانی چون نیفتد آتشم در جان بیطاقت
که آن بد مست را چون فتنه در هر انجمن بینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.