۱۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۰

ای چراغ دل مرو در بزم مردم جامکن
گر همه چشم منست آنجا دمی مأوا مکن

مردم چشمی، مشو از دیده ی غائب چون پری
از خیال خود مرا دیوانه و شیدا مکن

روی خود بر دامنت سودم خطای من بپوش
گر بدی کردم بروی زرد من پیدا مکن

دامن از دستم مکش امروز از فردا بترس
داد مظلومان بده، امروز را فردا مکن

حال دل چون گویمت مشغول ناز خود مشو
بشنو از من خویش را یکباره بی پروا مکن

من سگ کویت، مرا منشان برابر با رقیب
در میان دشمنانم بیش ازین رسوا مکن

عشق می بازی فغانی با بلای دل بساز
یا هوای وصل خوبان سهی بالا مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.