۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۷

نخل تو سرکش و دل خود کام من همان
ناز تو همچنان طمع خام من همان

در جنت وصال مرا روز و شب یکیست
در روزگار هجر سیه شام من همان

هر قطره چشمه یی شد و هر چشمه آب خضر
از باده ی مراد تهی جام من همان

همسایه را ز پهلوی من خانه شد خراب
فریاد جغد بر طرف بام من همان

گردم بگرد دوست چو پروانه گرد شمع
واصل شوم مگر بود آرام من همان

من خود ز انفعال شدم بر زمین فرو
خندان لبش بطعنه و دشنام من همان

مردم ز صید خود همه در سایه ی همای
خالی بشاهراه پری دام من همان

هر خوبرو چو شیر و شکر با حریف خویش
بد مستی حریف می آشام من همان

آزاد شد فغانی بیدل ز انفعال
بر هر زبان رود ز بدی نام من همان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.