۱۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰۹

نه خیال غنچه بندم نه به گل کنم نظاره
که مرا دلی فَگار و جگریست پاره پاره

من و آفتاب رویت که به خلوت سعادت
شرفیست عالمی را ز طلوع آن ستاره

به خدا که در دل من رقم دویی نگنجد
تو بیا که من ز غیرت کنم از میان کناره

به جراحت دل من که نمک زدی حذر کن
که مباد ز آتش آن به گلت رسد شراره

تو بگشت باغ و گلها به کرشمه ی تو حیران
چه رود به جان مردم که برون روی سواره

نکشم سر از جفایت اگرم به تیغ پرسی
ز تو هر چه بر من آید بکشم هزار باره

چکنم اگر نسازم به جفای خار هجران
چو ز آب دیده ی من ندمد گلی چه چاره

همه برگ نا امیدی ز بهار عمر چیدم
که به کام من نگردد فلک ستیزه کاره

ز فسانه ی فغانی دل کوه رخنه گردد
نفس نیازمندان گذرد ز سنگ خاره
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.