۱۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۴

ساقی چه سر گران بمن زار گشته یی
پیمانه یی بنوش که هشیار گشته یی

در بحر خواب بودی و طوفان گرفته بود
اکنون قیامتست که بیدار گشته یی

قدر گلاب میشکند عطر دامنت
معلوم می شود که بگلزار گشته یی

ای جان رفتنی چه شتابست، یکزمان
خوش باش چون بخسته دلان یار گشته یی

من کز دو کون گشته ام آزاد سالهاست
هستم غلام اگر تو خریدار گشته یی

پرهیز می کنند دلا از تو دوستان
آخر چه دشمنی که چنین خوار گشته یی

اخلاص این شکسته ندانسته یی هنوز
عمری اگرچه در دل افگار گشته یی

ای در مقام جنگ زده راه آشتی
صنعت مکن که درد دل یار گشته یی

بر آستان عشق فغانی قرار گیر
بنشین بیک مقام که بسیار گشته یی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.