۱۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۰

نکشم سر از وفایت بجفا و ناز و بازی
من و جلوهای نازت که تو خود برای نازی

سر قامت تو گردم که بلند همتان را
فگند بخاکساری ز مقام سر فرازی

نه بگفته ی رقیبی نه باختیار عاشق
چه حریف خود مرادی که به هیچ کس نسازی

ز نهال هستی ما گل عیش و آرزو شد
چه به آه نا امیدی چه بباد بی نیازی

بنوازش رقیبان مگذار جانب ما
چو اسیر خویش کردی همه را به دلنوازی

نه رفیق مهربانی نه حریف نکته دانی
که فرستمت پیامی به زبان عشقبازی

اثر تمام خواهد دل خسته ی فغانی
که برآرد از هوایت نفسی بجانگدازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.