۱۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۲

تویی که هیچ گرفتی گل و شراب کسی
مدام خنده زدی بر دل کباب کسی

تو کز دریچه ی خورشید سر بدر کردی
کجا پسند کنی خانه ی خراب کسی

ترا که خانه پر از در شبچراغ بود
چه احتیاج بگلگشت ماهتاب کسی

همین ز چشمه ی خورشید خود بر آمده یی
قدم نکرده تر از ناز از گلاب کسی

ز آب و آینه هم روی خویش پوشیدی
ز شرم چشم نکردی بر آفتاب کسی

مگو که شب ز خیالم چه خواب می بینی
مپرس ازین که پریشان مباد خواب کسی

اثر نماند ز گردم فغانی آنهم رفت
که می شدم بصد آشوب در رکاب کسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.