۱۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۵

شب چو شاخ ارغوان یکتا قبا می آمدی
آن چنان پر حال و رنگین از کجا می آمدی

هر طرف افتان و خیزان بودی و من منتظر
جان من می سوختی ای شمع تا می آمدی

خود که بود آن صید وحشی کانچنان بیگانه وار
می شد از پیش و تو بیخود از قفا می آمدی

خلق را سوی خدا دست از تو وین مشکل که تو
ابروان پر چین بمحراب دعا می آمدی

داشتی میل می و معشوق و عاشق ناتوان
درد ما را بود و تو بهر دوا می آمدی

خواب در چشمم نیامد از خیالت تا بروز
این چنین تا بر سر عهد وفا می آمدی

آه از آن شبها فغانی کز هوای گلرخی
همچو آتش بر سر راه صبا می آمدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.