۱۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۱

از گریه سوختیم و تو آهی نمی کنی
در آب و آتشیم و نگاهی نمی کنی

بهر تو در متاع خود آتش زدیم و هیچ
رحمی بحال خانه سیاهی نمی کنی

ما را ز پهلوی تو چو دل نامه شد سیاه
تو شادمان باینکه گناهی نمی کنی

کشت وجود ما نشدی سبز کاشکی
بر کس چو اعتماد گیاهی نمی کنی

من از نظاره ی تو چنین می شوم خراب
ورنه تو در چه دیده که راهی نمی کنی

از یکدم التفات تو می سوزدم رقیب
شکرست کاین وفا همه گاهی نمی کنی

کس را چه کار با تو فغانی ز نیک و بد
شبها بر آن در از چه پناهی نمی کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.