۱۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۴

دلا بی نقد جان راه سر کویش نپیمایی
که نتوان رفت راه کعبه تا نبود توانایی

مرا جان بر لب و گفتی که می آیم دم دیگر
چو خواهی آمدن باری چرا ایندم نمی آیی

دمی گفتی نیاسودم ز سودای پریرویان
به داغ و درد اگر قانع شوی ای دل بیاسایی

نظر از روی او بر گل نکردی آفرین بادا
که داری اینقدر در کار خود ای دیده بینایی

به بازار غم او نقد هستی رازدم آتش
رسید آن شوخ و گفتا ای فغانی گرم سودایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.