۱۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۰

منم و سر ارادت چو سگان بر آستانی
بجبین ز مهر داغی برخ از وفا نشانی

بهزار جان شیرین بدلست و عمر سرمد
نفسی که خوش برآید به وصال نوجوانی

بگشا کمند مشگین که بگوشه های ابرو
همه را شکار کردی باشارت کمانی

دل من درین نشیمن نشکفت و گشت محزون
که نگفتم از غم خود سخنی بهمزبانی

چه حریف خانه سوزی گه جلوه ی ملاحت
که بسوخت برق حسنت دل و دیده جهانی

نکشیده سبزه بر گل بجمال فتنه بودی
چکنم کنون که از نو شده یی بلای جانی

سخن من و تو آخر همه جا فسانه گردد
که فلان شدست مجنون ز محبت فلانی

تو که ناز می فروشی بنیاز دردمندان
نظری بحال ما کن که نمی کنی زیانی

ز ریاض دهر کم جو گل آرزو که هرگز
نشکفت این گلستان بمراد باغبانی

ببر ای حریف صحبت خبری بپیر خلوت
که اسیر شد فغانی بکمند نوجوانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.