۱۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۱

سرم در راه آن سرو خرامان خاک بایستی
بر او آمد شد آن قامت چالاک بایستی

در آن دم کز هوای او گرفتم شاخ گل دربر
دلم چون غنچه گر بشکفت باری چاک بایستی

بیاد آن دهان پیوسته می بوسم لب ساغر
فروغی در میم زان لعل آتشناک بایستی

جهانی بسته ی فتراک خود کردی بیک جولان
سر آشفته من هم در آن فتراک بایستی

چو از خون ریختن باکی ندارد غمزه ی شوخت
بجانم ناوکی زان غمزه بی باک بایستی

بدور حسن او منعم کنند از عشق بیدردان
دریغا پند گویان مرا ادراک بایستی

ز باران عنایت کشت امید اسیران را
برغم بخت من مشتی خس و خاشاک بایستی

فغانی خانه ی دل بهر او چون ساختی خالی
دل پاک تو خلوتخانه ی آن پاک بایستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.