۴۸۹ بار خوانده شده
به تو مشغول و با تو همراهم
وز تو بخشایش تو میخواهم
همه بیگانگان چنین دانند
که منت آشنای درگاهم
ترسم ای میوه درخت بلند
که نیایی به دست کوتاهم
تا مرا از تو آگهی دادند
به وجودت گر از خود آگاهم
همه در خورد رای و قیمت خویش
از تو خواهند و من تو را خواهم
بلبل بوستان حسن توام
چون نیفتد سخن در افواهم
میکشندم که ترک عشق بگو
میزنندم که بیدق شاهم
ور به صد پارهام کنی زین رنگ
بنگردم که صبغة اللهم
سعدیا در قفای دوست مرو
چه کنم میبرد به اکراهم
میل از این جانب اختیاری نیست
کهربا را بگو که من کاهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
وز تو بخشایش تو میخواهم
همه بیگانگان چنین دانند
که منت آشنای درگاهم
ترسم ای میوه درخت بلند
که نیایی به دست کوتاهم
تا مرا از تو آگهی دادند
به وجودت گر از خود آگاهم
همه در خورد رای و قیمت خویش
از تو خواهند و من تو را خواهم
بلبل بوستان حسن توام
چون نیفتد سخن در افواهم
میکشندم که ترک عشق بگو
میزنندم که بیدق شاهم
ور به صد پارهام کنی زین رنگ
بنگردم که صبغة اللهم
سعدیا در قفای دوست مرو
چه کنم میبرد به اکراهم
میل از این جانب اختیاری نیست
کهربا را بگو که من کاهم
این گوهر را بشنوید
نقش کاربری
فاطمه زندی
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل ۴۲۹
گوهر بعدی:غزل ۴۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.