۴۹۰ بار خوانده شده

غزل ۴۷۷

چه روی و موی و بناگوش و خط و خال است این
چه قد و قامت و رفتار و اعتدال است این

کسی که در همه عمر این صفت مطالعه کرد
به دیگری نگرد یا به خود محال است این

کمال حسن وجودت ز هر که پرسیدم
جواب داد که در غایت کمال است این

نماز شام به بام ار کسی نگاه کند
دو ابروان تو گوید مگر هلالست این

لبت به خون عزیزان که می‌خوری لعل است
تو خود بگوی که خون می‌خوری حلال است این

چنان به یاد تو شادم که فرق می‌نکنم
ز دوستی که فراق است یا وصال است این

شبی خیال تو گفتم ببینم اندر خواب
ولی ز فکر تو خواب آیدم خیال است این

درازنای شب از چشم دردمندان پرس
عزیز من که شبی یا هزار سال است این

قلم به یاد تو در می‌چکاند از دستم
مداد نیست کز او می‌رود زلال است این

کسان به حال پریشان سعدی از غم عشق
زنخ زنند و ندانند تا چه حال است این
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۷۶
گوهر بعدی:غزل ۴۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.