۲۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰

طیلسانت چو کژ افتاد ببستی او را
ره گشادی تو به خورشید پرستی او را

ریخت چشمت به جفا خون دل و دانستم
که بر این داشت در ایّام تومستی او را

دل چون شیشهٔ پر خون که به دست تو فتاد
به درستی که دمادم بشکستی او را

زلفت ار دست گشاید به جفا عیب مکن
چون تو در فتنه گری دست ببستی او را

تا خیالی به غم نیستی خود خو کرد
نیست دیگر به کسی دعوی هستی او را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.