۲۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲

گهی که عشق به خود راه می نمود مرا
ز بودِ خود سر مویی خبر نبود مرا

درِ مجاز ببستم به روی خویش، چو دوست
به روی دل ز حقیقت دری گشود مرا

به پیش روی من از عشق داشت آیینه
دراو چنانکه بباید به من نمود مرا

کشید عاقبت اندیشهٔ دهان و لبش
به عالم عدم از عرصهٔ وجود مرا

مگر تمام بسوزد متاعِ هستیِ من
وگرنه ز آتش سودای او چه سود مرا

کنونکه همچو خیالی به دوست پیوستم
تفاوتی نکند طعنهٔ حسود مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.