۲۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸

آنچه بی روی توام گریه به روی آورده است
سیل خون است که از دیده به جوی آورده ست

باده نوشان تو خرسند به بویی بودند
ز آن می لعل که ساقی به سبوی آورده ست

با غم عشق تو بی وجه مرا جان دادن
دل نمی داد ولی زلف تو روی آورده ست

قیمت نکهت زلف تو صبا می داند
که شب تیره از آن راه چو موی آورده ست

ای خیالی مده از دست که اکسیر بقاست
گرد خاکی که صبا ز آن سرِ کوی آورده ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.