۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

با شمع چو گفتم که نشان غم دل چیست
از سوزِ دل سوخته آهی زد و بگریست

گیرم که شوم ز آب خِضر زندهٔ جاوید
چون خاک نشد در ره تو خاک بر آن زیست

جایی که نهالِ قد رعنای تو باشد
گر سرو چمن باشد و نی هر دو مساویست

باشد که سگ کوی تو بر دیده نهد پای
ما را هوس این است از او پرس که بر چیست

شوخی که کشد تیغ جفا غمزهٔ یار است
یاری که از او خون خیالی طلبد کیست؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.