۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹

به اهل درد غمت هرچه می کند غم نیست
چرا که هیچ دلی بی غم تو خرّم نیست

از آن به کعبهٔ وصل تو ره ندارد جان
که غیر در حرم خاص دوست محرم نیست

اساس عهد و وفا با تو محکم است مرا
ولی چه سود که بنیاد عمر محکم نیست

دلم ز بادهٔ شوقت فتاده مست و خراب
به عالمی ست که هیچش خبر ز عالم نیست

کجاست غالیه مویی که چون بنفشه ز شرم
به دور زلف تو آشفته حال و در هم نیست

چو لاله داغ منه بر دل خیالی بیش
کز این متاع ز سوز غم تواش کم نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.