۲۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

بیا که بی خبران را خبر ز روی نکو نیست
وگرنه چیست که عکسی ز نور طلعت او نیست

دلا بسوز که بی سوز دل اگر به حقیقت
شمامهٔ نفس مجمر است غالیه بو نیست

طریق موی شکافی چه سود بی خبران را
ز سرّ آن دهنش چون وقوف یک سر مو نیست

گذار دست سبو ساقیا و پای خمی گیر
چرا که چارهٔ کار غمش به دست سبو نیست

اگر تو محرم رازی خموش باش خیالی
که گویِ عشق به چوگان مرد بیهده گو نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.