۲۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲

بی رخ آن مه که شام زلف را درهم شکست
چون فلک پشتِ امید من ز بار غم شکست

راستی را هر دلی کز مردم صاحب نظر
برد چشم دل فریبش، زلف خم در خم شکست

بیش از این عهد درستان مشکن ای شوخ و بترس
چون ز عهد نادرست افتاد بر آدم شکست

ساقیا در دور می خواری غم دوران مخور
کاین همان دور است ای غافل که جام جم شکست

حاصل از سرمایهٔ هستی خیالی را به دست
نقد قلبی بود، در دست غمت آنهم شکست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.