۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷

دلم را مقام عبادت درِ اوست
زهی بخت آن دل که فرمانبرِ اوست

طفیل قد اوست هرجا که جانی ست
عجب سرو نازی که جانها برِ اوست

اگرچه خطش نیست چون غمزه جادو
ولیکن همه فتنه ها در سرِ اوست

دمادم ز اندیشه خون می خورد دل
چو قلب است لابد همین در خورِ اوست

خیالی به حشرت خط نیکنامی
همین بس که نام تو در دفترِ اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.