۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸

دلم از دردِ فراق تو قوی افگار است
دیده در حسرت یاقوت تو گوهربار است

ای که گفتی خبری از تو صبا برد ولی
مشکل این است که او نیز چو من بیمار است

دور از او کار من آسان بکن ای غم ورنه
زندگی بی شرفِ صحبت جان دشوار است

شور لعل تو از آن بر دل من شیرین است
که میان من و او حقّ نمک بسیار است

با همه چهره فروزی و صفا صورت چین
پیش رخسار تو نقشی ست که بر دیوار است

ای خیالی چو غم فرقت او را جز صبر
چاره یی نیست، صبوری به غمش ناچار است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.