۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴

اگرچه دل نصیب از چشم شوخت مکر و فن دارد
دهان و ابرویت پیوسته باری نقش من دارد

دلم را عاقبت از شمع رخسار تو روشن شد
که خطّت هرچه دارد جمله بر وجه حَسَن دارد

شنیدم با دهان تو ز تنگی لاف زد پسته
بگو آن بی ادب را تا زبان را در دهن دارد

چه آب روی از این بهتر شهید عشق را فردا
که از خاک سر کوی تو گَردی بر کفن دارد

خیالی را کجا باشد خیال خواب، چون هر شب
ز سودای خط و خالت شرر در پیرهن دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.