هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه بیانگر درد و رنج عشق نافرجام و ناتوانی در فراموشی معشوق است. شاعر از جور و بیتوجهی معشوق شکایت دارد، اما در عین حال نمیتواند از عشق او دست بکشد. او از روزی سخن میگوید که به وصال معشوق میرسد و از اندیشه فردا رها میشود، اما در نهایت به این واقعیت تلخ میرسد که نمیتواند راز دلش را فاش کند و در کوی معشوق رسوا شود. شعر با افسوس بر روزهای خیالی و آرزوهای بربادرفته پایان مییابد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعاره‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، حس اندوه و ناامیدی موجود در شعر برای سنین پایین مناسب نیست.

شمارهٔ ۱۱۱

ای آنکه به جور از تو تبرّا نتوان کرد
بی رنج تو راحت ز مداوا نتوان کرد

گر حلقهٔ بازار بلا زلف تو نبوَد
سرمایهٔ جان در سر سودا نتوان کرد

آن روز که از صبح وصال تو زند دم
روزی ست که اندیشهٔ فردا نتوان کرد

گویم به سگت راز دل خویش ولیکن
خود را به سر کویِ تو رسوا نتوان کرد

ای دل چو شدی ساکن کویش، غم فردوس
بگذار که قلبی به همه جا نتوان کرد

افسوس از آن روز خیالی که خیالش
پنهان شود از دیده و پیدا نتوان کرد
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.