۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۳

به بازی حلقهٔ زلف تو دل برد از من و خم زد
به وقت خویش بادا وقت ما را گر چه برهم زد

به ابرویت که از ماه نو این مقدار بسیار است
که پیش ابروی شوخ تو لاف دلبری کم زد

کمینه حاصل مهر از گداییِّ درت این است
که رایات شهنشاهی بر این فیروزه طارم زد

دلِ نی بس که می سوزد ز تاب آتش هجران
چو شمعش از دهن دودی برآمد هرکجا دم زد

در این سودا ملایک را ز عزّت دم فروبستند
نخستین آتشی کز عشق پیدا شد بر آدم زد

بوَد کز عالم معنی برآرد سر به آزادی
خیالی کز سر رندی قدم بر هر دو عالم زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.