۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۴

به جهان لطیف طبعی که ز خود ملال دارد
ز غم رخش چه گویم که دلم چه حال دارد

قدحی که جان زارم نه به یاد او بنوشد
غم او حرام بادم دل اگر حلال دارد

به چمن که نسخه بُرد از دهن و رخش ندانم
که درون غنچه خون است و گل انفعال دارد

گنهی چو آید از سر بنهم بر آستانش
به امید آنکه روزی دو سه پایمال دارد

چه عجب اگر برم پی به حدایق میانش
به معانی خیالی که همین خیال دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.