۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۰

تا بنفشه برد بویی از خطت در تاب شد
چون لبت را دید کوثر از خجالت آب شد

نرگس مردم فریبت هیچ می دانی که چیست
فتنه یی کآخر ز جام ناز مستت خواب شد

بود مقصود دلم نقش دهان تنگ تو
آن هم از بی طالعیِّ بختِ من نایاب شد

گوشهٔ ابرو نمودی باز از سودای تو
می فروشان را هوای گوشهٔ محراب شد

دیده بر رویم ز سیل خون دری بگشاد و گفت
ای خیالی تنگ دل منشین که فتح باب شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.