۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱

تا به سودای تو دل را عشق و همّت یار شد
نقد جان بر کف نهاد و بر سر بازار شد

ما ز دام خویشتن بینی به کلّی رسته ایم
وای بر مرغی که صید حلقهٔ پندار شد

از گلستان جمالت اهل معنی را چه سود
چون گلی نآمد به دست و پای دل پرخار شد

نرگس خون ریز یار از بس که بی پرهیز بود
ترک خون خواری نکرد و عاقبت بیمار شد

آفتابیّ و خیالی را ز مهرت ذرّه یی
کم نمی گردد اگرچه دردسر بسیار شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.