۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۵

تا جان ز وفای دهن تنگ تو دم زد
از شهر بقا خیمه به صحرای عدم زد

یارب چه بلایی تو ندانم که به عالم
هرجا قدم آورد قدت فتنه علَم زد

چون ماه نو از دیده نهان گشت یقین شد
کز فتنهٔ ابروی تو ترسید که خم زد

تا کلک قضا نقش رخ و زلف تو بندد
از غالیه بر صفحهٔ خورشید رقم زد

باشد که به جایی رسد از عشق خیالی
چون از سر اخلاص در این راه قدم زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.