۱۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۶

تا جفایی نکشد دل به وفایی نرسد
ورنه بی درد در این ره به دوایی نرسد

نالهٔ هر که چو بلبل نه به سودای گلی ست
عاقبت زین چمنش برگ و نوایی نرسد

ای دل ار سعی تو این است که من می بینم
جای آن است که کار تو به جایی نرسد

پای بوس تو طمع داشت دلم، عقلم گفت
رو که این پایه به هر بی سروپایی نرسد

بیش مخرام که از چشم بدان می ترسم
تا به بالای بلند تو بلایی نرسد

گر وصالت به خیالی نرسد نیست عجب
هیچگه منصب شاهی به گدایی نرسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.