۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۹

تا دل به وصف آن دهن عرض تکلّم می کند
از غایت دیوانگی گه گه سخن گم می کند

گر در حقیقت بنگری دانی که عین مردمی ست
آنچه ز شوی و جفا چشمت به مردم می کند

گل نیز همچون جام می در رقص می آید به سر
بلبل چو در بزم چمن با خود ترنّم می کند

گر ز آنکه گل ناموخته ست آیین بی رحمی ز تو
بر گریهٔ ابر از چه رو هر دم تبسّم می کند

از فکر شام زلف تو روز خیالی تیره شد
وقت است اگر بر حال او چشمت ترحّم می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.