۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴

تا زلف تو دلم را پا بستهٔ بلا کرد
سرو قدت به شوخی صد فتنه در هوا کرد

روزی که عاشقان را تقسیم رزق کردند
رخسار زرد و غم را عشق تو زآن ما کرد

تنها سگ درت را من نیستم دعاگو
هر کاو شیند روزی دشنام او دعا کرد

هرچند راند خورشید از پیش صبحدم را
چون صبح داشت صدقی باز آمد و صفا کرد

از دست غم خیالی بیگانه گشت از خویش
یارب غم بتان را با ما که آشنا کرد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.