۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۲

ترک چشمت بی سپاه حُسن خنجر می زند
تا هنوز از جانب رویت چه سر بر می زند

دل که محبوس است بی روی تو در زندان غم
می گشاید چون خیال عارضت در می زند

ساغر می می زند بر شیشهٔ تزویر سنگ
آفرین بر دست استادی که ساغر می زند

گر سبوی باده از شرم گنه با درد نیست
از چه هرجا می نشیند دست بر سر می زند

گوهر اشک خیالی گه گه از عین نیاز
گر زند آبی به روی زرد ما زر می زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.