۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۷

در ازل مهر تو با جان رقم غم می زد
دل آشفته ز سودای خطت دم می زد

وقت ما را که تمنّای رخت خوش می داشت
باز سودای سر زلف تو برهم می زد

تا عَلَم برکشد از عالم جان فتنهٔ عشق
سروِ قدّت علَم فتنه به عالم می زد

پیش از آن روز که جان دم زند از شهر وجود
خویشتن را سپه عشق برآدم می زد

هندویِ زلف تو دیشب ز خیالی به ستم
دل همی برد به صد شعبده و خم می زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.