هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد عشق و فراق می‌گوید و بیان می‌کند که دلش در آرزوی معشوق خون گریه کرده و اشکش جاری شده است. او از سودای عشق و اسارت در زلف یار می‌نالد و می‌پرسد که چگونه می‌توان از دام عشق رها شد. در پایان، شاعر از عمری که در انتظار گذرانده گلایه می‌کند و از بی‌تفاوتی معشوق شکایت دارد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.

شمارهٔ ۱۷۷

دلِ شکسته چو در آرزوی لعل تو خون شد
به جای اشک همان دم ز راه دیده برون شد

دلا چه سود ز سودای زلف سرکش یارت
جز این که صبر تو کم گشت و درد هجر فزون شد

کجا ز سلسلهٔ عشق جان بَرَد به سلامت
دلی که در سر زلف تو پای بند جنون شد

بیا که مرغ دلم در هوای دانهٔ خالت
به دام زلف اسیر و به چنگ عشق زبون شد

گذشت عمر خیالی در انتظار و تو هرگز
ز راه لطف نپرسیدیش که حال تو چون شد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.