هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از زبان عاشقی است که از فراق و درد عشق می‌نالد. او زیبایی معشوق و تأثیر آن بر طبیعت را توصیف می‌کند، از اسارت در دام عشق شکایت دارد و از گذشت زمان و یادگاری عشق پس از مرگ سخن می‌گوید. همچنین، به نقد ریا و خودپسندی زاهد می‌پردازد و در نهایت، عشق را فراتر از رسوایی و هراس می‌داند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه، استفاده از استعاره‌های پیچیده و نگرش فلسفی به عشق و ریا، درک این شعر را برای مخاطبان جوان‌تر دشوار می‌کند. این محتوا برای کسانی مناسب است که توانایی تحلیل و درک مضامین عالی ادبیات فارسی را دارند.

شمارهٔ ۱۹۰

سروِ قدّت طرف باغ چو پا می ماند
شمشاد ز حیرت به هوا می ماند

با سر زلف تو مرغی که در آویخت چو من
هیچ شک نیست که در دام بلا می ماند

آب چشم است که بر خاک رهت خواهد ماند
یادگاری که پس از مرگ ز ما می ماند

زاهد از کبر پلنگ و به حیل روباه است
بنگریدش که در این ره به چها می ماند

کردمی صبر به درد تو ولیکن غم عشق
هرکجا ماند قدم صبر که را می ماند

ای خیالی چو دم از عشق زدی رسوا شو
گر تو رسوا نشوی عشق تو را می ماند
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.