۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۰

سروِ قدّت طرف باغ چو پا می ماند
شمشاد ز حیرت به هوا می ماند

با سر زلف تو مرغی که در آویخت چو من
هیچ شک نیست که در دام بلا می ماند

آب چشم است که بر خاک رهت خواهد ماند
یادگاری که پس از مرگ ز ما می ماند

زاهد از کبر پلنگ و به حیل روباه است
بنگریدش که در این ره به چها می ماند

کردمی صبر به درد تو ولیکن غم عشق
هرکجا ماند قدم صبر که را می ماند

ای خیالی چو دم از عشق زدی رسوا شو
گر تو رسوا نشوی عشق تو را می ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.