۱۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۲

سزد که زلف تو آن رخ پی نظاره نماید
چه لازم است مه من که شب ستاره نماید

چنین که نیست به جز پرده مانعی ز جمالت
امید هست که او نیز پاره پاره نماید

شبی کز ابروی شوخت میان گوشه نشینان
حکایتی گذرد ماه نو کناره نماید

گهی که راست کند قامت تو تیر بلا را
خرد که کار برآر است هیچکاره نماید

کسی ز راز دل و دیده کی خبر شود اینجا
مگر که اشک من این راز آشکاره نماید

نمود با دل سختش تصوّر تو خیالی
چو آبگینه که تیزی به سنگ خاره نماید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.