۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۵

ز بس کز گریه چشم من به خونِ ناب می سازد
مرا در پیش مردم دم به دم بی آب می سازد

مگر دارد کمینی بر دل بیدار من چشمت
که هر ساعت به نازی خویش را در خواب می سازد

سبب رنج و غمت شد راحت و عیش مرا، بنگر
که چون بی خانمانی را خدا اسباب می سازد

صبا چون با سر زلف تو دست آویز می گردد
ز غم جمعی پریشان حال را در تاب می سازد

خیالی را که می سوزد از آن لب وعدهٔ بوسی
که بیمار تب هجر تو را عنّاب می سازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.