۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۳

گر بعد اجل دردِ تو با خویش توان برد
خواهیم سبک درد سر خود ز جهان برد

در حلقهٔ دیوانه وشان عقل نمی رفت
زنجیر سر زلف تواش موی کشان برد

تا زلف تو چوگان معنبر به کف آورد
بند کمرت گوی لطافت ز میان برد

سرچشمهٔ حیوان به هزار آب دهن شست
و آنگاه حدیث لب لعلت به زبان برد

گفتم که خیالی چو به زاری ز جهان رفت
در سینه غمت برد، به خود گفت که جان برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.