۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۵

گرچه هر دم سیل اشک ما به دریا می رود
خوشدلم از جانب او هرچه بر ما می رود

گفتمش ای دیده این گوهر فشانی تا به کی
گفت می رانیم در ایّام او تا می رود

سرو قدّا بر حذر باش و خرامان کم خرام
کز غمت فریاد مشتاقان به بالا می رود

باغبانا صحبت گل را غنیمت دان که او
بعد سالی آمده ست امروز و فدا می رود

با تو از هستی خیالی را سری مانده ست و بس
و آن هم از دست غمت یک روز در پا می رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.