۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۷

گرچه شب غم ساختم چون شمع من با سوز خود
ای دل تو باری یافتی از مهر رویش روز خود

اکنون که دل پابند توست از زلف زنجیرش منه
یعنی منه دام بلا بر مرغ دست آموز خود

کارم چو در چنگ غمت مشکل به قانون می شود
آن به که سازم همچو نی با نالهٔ دلسوز خود

از زخم پیکان غمت صد رخنه دارم در درون
گر باورت ناید بپرس از ناوک دلدوز خود

گر شام مردم روشنی دارد خیالی از چراغ
هر شب مرا در دل نهان شمع جهان افروز خود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.