۲۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۱

گر نه با من سر زلفت به جفا پیدا شد
در سرم این همه سودا زکجا پیدا شد

تا نهان شد ز نظر صورت روی تو مرا
بر رخ از دیده چه گویم که چه ها پیدا شد

آبم از روی ببرد اشک و نمی دانم چیست
غرض او، که بدین وجه به ما پیدا شد

با وجود خط و خال تو دل سوخته را
هوس مشگ ز سودای خطا پیدا شد

گر نشد ماه نو از ابروی شوخ تو خجل
به چه معنی ز نظر خم زد و ناپیدا شد

عاقبت تا چه شود حال خیالی به رقیب
این چنین کآن سگ بدخوبه گدا پیدا شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.