۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۲

گر ندیدی کز سرای دیده ام خون می چکد
ساعتی بنشین در او تا بنگری چون می چکد

لاله می روید به یاد روی لیلی تا به حشر
از زمین، هرجا که آب چشم مجنون می چکد

می کشد هردم به قصد خون مردم تیغ تاز
ترک چشمت کز سر شمشیر او خون می چکد

شبنمی باشد که از برگ گل افتد بر زمین
قطره های خون کز آن رخسار گلگون می چکد

دم به دم از روچه می رانی خیالی اشک را
او بر آب از خانهٔ مردم چو بیرون می چکد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.